غمم از وحشت پوسيدن نيستـــــــــــــــ...غم من غربت تنهايي هاستـــــــــــــــــــ
 
 

خواستم سفر كنم پايم لرزيد و سست شد

 

خواستم پرواز كنم بال و پرم چيده شد جا ماندم

 

خواستم بخندم و شاد باشم اما بغضم تركيد

 

خواستم ببينم چشمانم را بسته ديدم

 

خواستم حرف بزنم زبانم بند امد

 

خواستم فراموش كنم اما خودم از يادها رفتم

 

خواستم اشك بريزم اما چشمانم خشك گشت

 

خواستم فرياد بزنم اما گوش ها كر شدند

 

خواستم زندگي بكنم مرگ را زيبا تر ديدم

 

خواستم بميرم اما لياقتش را نداشتم

 

ديگر هيچ چيز نخواهم جز قفسي تنگ و تاريك


ارسال شده در تاریخ : شنبه 4 شهريور 1391برچسب:خواستم,, :: 16:45 :: توسط : پــــــــويا

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
تا که بودیم نبودیم کسی کشت مارا غم بی هم نفسی تا که مردیم همه یار شدند خفته ایمو همه بیدار شدند ----------------------------------- قلب شکستن هنر انسان هاست گر شکستی قلبی فردا میشکند دگری قلب تو را <<<---------------------------->>> من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم زبی آبی ولی باخفت و خاری پی شبنم نمیگردم بلاگردان آن رندم که بازخم دوصد خنجر به پیش هرکس وناکس پی مرحم نمیگردم دراین دنیای تنهایی که لبریزاست زدیوانه عجین سایه ی خویشم پی آدم نمیگردم <<<----------------------------------->> You don't remember me , but I remember you I lie awake and try so hard not to think of you But who can decide what they dream, and dream I do
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 44323
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



Alternative content