غمم از وحشت پوسيدن نيستـــــــــــــــ...غم من غربت تنهايي هاستـــــــــــــــــــ
 
 

خواستم سفر كنم پايم لرزيد و سست شد

 

خواستم پرواز كنم بال و پرم چيده شد جا ماندم

 

خواستم بخندم و شاد باشم اما بغضم تركيد

 

خواستم ببينم چشمانم را بسته ديدم

 

خواستم حرف بزنم زبانم بند امد

 

خواستم فراموش كنم اما خودم از يادها رفتم

 

خواستم اشك بريزم اما چشمانم خشك گشت

 

خواستم فرياد بزنم اما گوش ها كر شدند

 

خواستم زندگي بكنم مرگ را زيبا تر ديدم

 

خواستم بميرم اما لياقتش را نداشتم

 

ديگر هيچ چيز نخواهم جز قفسي تنگ و تاريك


ارسال شده در تاریخ : شنبه 4 شهريور 1391برچسب:خواستم,, :: 16:45 :: توسط : پــــــــويا

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی

قلب جوان میگردد .

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

 عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :

عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد.


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:عشق, :: 20:14 :: توسط : پــــــــويا

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
تا که بودیم نبودیم کسی کشت مارا غم بی هم نفسی تا که مردیم همه یار شدند خفته ایمو همه بیدار شدند ----------------------------------- قلب شکستن هنر انسان هاست گر شکستی قلبی فردا میشکند دگری قلب تو را <<<---------------------------->>> من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم زبی آبی ولی باخفت و خاری پی شبنم نمیگردم بلاگردان آن رندم که بازخم دوصد خنجر به پیش هرکس وناکس پی مرحم نمیگردم دراین دنیای تنهایی که لبریزاست زدیوانه عجین سایه ی خویشم پی آدم نمیگردم <<<----------------------------------->> You don't remember me , but I remember you I lie awake and try so hard not to think of you But who can decide what they dream, and dream I do
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 44330
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



Alternative content